سرمایه جوانی
17 آذر 1391 توسط محمدزادگان
بازرگانی به کشوری سفرکردوچون عدل پادشاه آن دیاررادیددرهمان کشورماندوبه کارش ادامه دادوثروتش راپس ازده سال چندبرابرکردوخواست به کشورش بازگردد.خبربه پادشاه رسیدبازرگان رااحضارکردوگفت :"تودرکشورمن ثروتمندشده ای ومن اجازه نمی دهم تاهمه ثروتت راازکشورخارج کنی ،چون اگراین کارتودرمیان دیگران هم رواج پیداکند،کشورمن فقیرمی شود.توفقط می توانی همان چیزی که موقع ورودبه کشورداشتی باخودت ببری ."بازرگان چندلحظه درفکررورفت وپاسخ داد:"ای پادشاه آنچه تومی گویی درست است امامن چیزی راکه باخودآورده بودم ازدست دادم .اگرتوهمان رابه من بدهی همه ثروتم رامی گذارم ومی روم."پادشاه پرسید:"چه چیزی رادرکشورمن ازدست داده ای ؟"بازرگان پاسخ داد:"جوانی ام را."پادشاه باشنیدن پاسخ حکیمانه بازرگان با اواجازه دادتمام ثروتش راباخودببرد.(جوامع الحکایات)